به آرزوهای خویش ایمان بیاورید و آنگونه نسبت به آنها بیندیشید که
گویی به زودی رخ خواهند داد !!!
به آرزوهای خویش ایمان بیاورید و آنگونه نسبت به آنها بیندیشید که
گویی به زودی رخ خواهند داد !!!
حتی اگر 50 میلیون نفر هم به یک چیز احمقانه اعتقاد داشته باشند،
آن چیز همچنان یک چیز احمقانه است!!!
استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می افتد؟ یکى از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد. حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند. استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می شود؟ من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً . مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می آید، برآیید! دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار. زندگى همین است!
تست هوش اول:
در این تست هوش، تصویر ۹ انسان مخفی شدن.
با پیدا کردن ۶ تصویر در این تست هوش،میتونی از داشتن یه هوش معمولی خیالتون راحت بشه.
اگه تصویر هفتمی رو پیدا کردی متوجه میشی هوشت از حد معمول بالاتره و اگه در این تست هوش تصویر هشتمی رو پیدا کردی خیالت از داشتن یه هوش تقریبا خوب تخت تخت بشه و اگه نهمی رو پیدا کردی باید بهت تبریک بگیم چون تو از دسته افراد خیلی باهوش به حساب میایی.
تست هوش دوم:
تست هوش تصويري(درخت)
اگر بین ۰ تا ۵ تصویر صورت پیدا کردید – سبک مغز
اگر ۶ یا ۷ تصویر صورت پیدا کردید – کند ذهن
اگر ۸ یا ۹ تصویر صورت پیدا کردید – معمولی
اگر ۱۰ یا ۱۱ تصویر صورت پیدا کردید – خیلی خوب
اگر ۱۲ یا ۱۳ تصویر صورت پیدا کردید – نابغه
تست هوش سوم:
دقت کنید, تو این تصویر چندتا حیوون هست ؟ اگر بتوانید ۲۵ حیوان را پیدا کنید نشان از هوش سرشار شماست. فراموش نکنید شما تنها ۱ دقیقه فرصت دارید تا هر ۲۵ حیوان را نام ببرید.
تست هوش چهارم:
تست هوش تصويري (دانه های قهوه)
در این تست هوش اگر بتوانید ظرف ۳ ثانیه صورت مردی را در میان دانه های قهوه در عکس پیدا کنید، نیم کره راست مغز شما، بهتر از افراد دیگر پرورش یافته است. اگر بین ۳ ثانیه تا یک دقیقه طول بکشد، نیم کره راست مغز شما به صورت عادی پرورش یافته است. اگه بین یک دقیقه تا سه دقیقه طول بکشد، یعنی سمت راست مغز شما کند عمل میکند و باید پروتئین بیشتری مصرف کنید. اگر هم بعد از سه دقیقه هنوز نتوانستید آنرا پیدا کنید،پیشنهاد میشود بیشتر به دنبال انجام اینگونه تست ها باشید تا آن بخش از مغزتان قوی تر بشود.
(صورت 1 دانه است پس به دنبال یک دانه باشید)
پسرخاله: دروغ بده. بدبختی میاره
آقای مجری: آره، گرفتاری میاره
- آدم دروغ بگه چوب شم می خوره
- چی شده مگه حالا؟
- منم یه دروغ گفتم. مگه چیه؟ آدم اشتباه می کنه دیگه. مگه چیه؟
- حالا چه دروغی گفتی؟
- یه روزی از این نون گرد محلی ها دستمون بود. همسایه مون، خانوم جون گفت اینو ازهمین جاها گرفتی؟ گفتم بله. گفت ننه، دستم درد می کنه، پام درد می کنه، سرم فلانه. می شه چند تام برای من بگیری؟ گفتم باشه.
- آخ، دروغ گفتی بهش که از اینجاها گرفتی؟
- آره دیگه، نمی دونستیم از کجا گرفته که. آخه همسایه بالایی بهمون داده بود. بعد رفتیم هر چی گشتیم نونوایی شو پیدا نکردیم. یه آدرس دادن، سوار کرایه. رفتیم. گرفتیم و با بدختی آوردیم. خیلی دور بود. خانوم جون گفت دستت درد نکنه.
- خوب، دستت درد نکنه واقعا. همون موقع باید می گفتی نه این نونه رو من نمی دونم کجا دارن.
- گفتم دلش میشکنه، گرفتیم دیگه. از اینجا بدبختی شروع شد. پس فرداش گفت چند تای دیگم بگیر. دوباره سوار کرایه. رفتیم از بیابونا گذشت. رسیدیم دم نونوایی. گفتن اونجا دیگه شده سنگکی. بایستی بری تو ده. دوباره وایسادیم. مینی بوس پر شد. رفتیم تو ده.
- واسه چند تا نون؟ خوب حالا مهم نبود میومدی.
- قول داده بودیم دیگه، مگه چیه؟ آدم قول می ده باید بگیره دیگه. آقای مجری، ایناش که عیب نداشت. پولامون که هیچی، پول کرایه و مینی بوس و بدبختی و بگو بدترش چی بود. اینا که چیزی نبود. هفته ی دیگه ش رفتیم گفتن زمستونه مینی بوس نمی ره
- خوب؟
- هیچی دیگه، پیاده بایست بریم دیگه. چی کار کنیم تو برف. بله دیگه، رفتیم دیگه. صدای گرگم میومد. صدای شغالم میومد. تو برف رفتیم، تو کفشمونم آب رفته بود. انگشتامون ذق ذق می کرد. اصلا نمی فهمیدم انگشت دارم یا ندارم. دست می زدم به پام می دیدم ندارم. رسیدیم اونجا، پای تنور کفش و جورابمونو خشک کردیم. دوباره نون گرفتیم آوردیم.
- آخی... آخی
- آقای مجری ایناش که عیب نداشت. آوردیم دادیم به خانوم جون. گفت این خیلی خمیره برو اینو بده، یه برشته بگیر بیار. تاریک بود. هیچی یه هفته می رفتیم مینی بوس نبود، پیاده. یه هفته برف. یه هفته پشت وانت، باد می خورد تو چشممون. اشک می ریختیم تا برسیم دم نونوایی. بعضی وقتا می رسیدیم، پخت نمی کرد. می گفت بشین تا بعد از ظهر. به خاطر دو تا نون شاطره رو کول کردم آوردم تو شهر. آخه مریض بود. بقیه شو نمی گم. بچه ها شاید گریه شون بگیره.
داستانش خیلی باحال بود.....برا همین براتون به نمایش گذاشتیم:
داستان کوتاه تلفنی به آسمان...
-الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس:بله با کی کار داری کوچولو؟
-خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.
-بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
-هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا
باهام حرف بزنه گریه میکنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
-بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..
دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم
میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
-چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .
اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟
نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .
مگه ما باهم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟
مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...
خداوند پس از تمام شدن گریه های کودک فرمود:
آدم ،محبوب ترین مخلوق من..
چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...
کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخند برلب داشت برای همیشه به خواب فرو رفت.....
خداوندا نکند فرامشمان کنی.........