اسلایدر

on" class="clearfix"> █░هر آنچه خواستی نشد؛ هر آنچه شد بخواه░█«مولی الموحدین(علیه السلام)»

 بی سوادی را گفتند عشق چند حرف دارد ؟

بیسواد گفت : چهار حرف !

همه خندیدند در حالی که بی سواد راه میرفت و زیر لب میگفت :

مگر " مهدی " چند حرف دارد !!!

 



 

 

 

پادشاه یونان به کوروش کبیر گفت

ما برای شرافت میجنگیم و شما برای ثروت

کوروش کبیر گفت

هرکس برای نداشته هایش میجنگد....



 دختر: می دونی فرداعمل قلب دارم ؟

پسر: آره عزیز دلم . . .

دختر: منتظرم میمونی ؟

پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی

 که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند و گفت ، منتظرت میمونم عشقم . .

دختر: خیلی دوستت دارم . .

پسر: عاشقتم عزیزم . .

.

.

بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت ، به هوش می آمد ،

به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد ..

پرستار : آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی . .

دختر: ولی اون کجاست ؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت ؟ 

 پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت :

میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده ؟

دختر: بی درند که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد .. آخه چرا ؟؟؟؟؟!!

چرا به من کسی چیزی نگفته بود .. بی امان گریه میکرد . .

پرستار: شوخی کردم بابا !! رفته دستشویی الان میاد ...



 ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد.

 پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟

 مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی!

فقط خواستم بگویم تولدت مبارک...!

پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد،

صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت،

ولی مادر دیگر در این دنیا نبود.... !


 



 پدر و پسر داشتن صحبت میکردن !

پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو ؟

پسر میگه : من ...!

پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو ؟؟!!

پسر میگه : بازم من شیرم ...

پدر عصبی میشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو !!؟؟

پسر میگه : بابا تو شیری ...!

پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟؟

پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا ...



 کریستیانو نقل میکنه هنگامی که کودک بود، در تست ورود به آکادمی فوتبال اسپورتینگ لیسبون

 با دوستش شرکت میکنند، در یک بازی پنج دقیقه ایی‌، استعداد یاب اسپورتینگ میگه

 که هر مهاجمی که بیشتر گٔل بزنه فردا صبح میتونه بیاد در تست اصلی‌ آکادمی شرکت کنه،

 در هنگام بازی کریستیانو گٔل اول رو میزنه و آلبرت گٔل دوم رو، در اواخر بازی ...

 

ادامه مطلب

 توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....

یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم ...

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش .....

همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه .....

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟

پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!

قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن .....

اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت:

اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟

پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟

جوون گفت اّره ..... سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره .....

سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟

پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُخُوره .....

جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه .....

اینا رو برا بچه‌هام می‌خام اّبگوشت بار بیذارم!

جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن .....

پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟

جوون گفت: چرا

پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه .....

بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت...



 چندین سال قبل برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا ، وارد ایالات متحده شده بودم ...

سه چهار ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد ...

که در گروه های پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد .

دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست توی نیمکت بغلیم مینشست و اسمش کاترینا بود پرسیدم :

که برای این کار گروهی تصمیمش چیه ؟

گفت :

اول باید برنامه زمانی رو ببینه ، ظاهرا برنامه دست یکی از دانشجوها به اسم فیلیپ بود .

پرسیدم فیلیپ رو میشناسی ؟

 

 

" لطفا به ادامه مطلب برید "


ادامه مطلب

 چندوقت پیش باپدرومادرم رفته بودیم رستوران.ماسه نفر بودیم،

یک زن و شوهرجوان بود و یک پیرزن و پیرمردکه هفتادسال داشتند.

غذامون روسفارش داده بودیم که یک جوان نسبتا 35ساله اومد داخل رستوران.

چنددقیقه ای گذشته بود که اون جوان گوشیش زنگ خورد.شروع کرد باصدای بلند صحبت کردن

 و بعد ازاینکه صحبتش تمام شد،رو کرد به همه ما و با خوشحالی گفت :

 " خدا بعد از هشت سال یه بچه به ما داده ".

همینطور که داشت از خوشحالی ذوق می کرد، رو کرد به صندوق دار رستوران و گفت :

این چند نفر مشتری شما،مهمون من هستند:میخوام شیرینی بچه ام رو بهشون بدم.

به همه اینها باقالی پلو با ماهیچه بده.همه ما باتعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم

 که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش.اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم

 و بعد بهش گفتم:ماغذامون رو سفارش دادیم ومزاحم شما نمی شیم،

ولی با اصرار زیاد پول غذلای ما وبقیه رو حساب کرد

و باغذای خودش که سفارش داده بود،از رستوران خارج شد.

شبی با دوستانم رفتیم سینما. توی صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم که ناگهان

 با تعجب همون پسرجوان رو دیدم که بایک دختربچه 4-5 ساله ایستاده بود توی صف!

ازدوستانم جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه،

نزدیکش شدم وبازهم با تعجب دیدم که دختربچه اون جوان  رو بابا صدا میزنه!

دیگه داشتم ازکنجکاوی میمردم،دل زدم به دریا و رفتم ازپشت زدم رو کتفش.

به محض اینکه برگشت،من رو شناخت.کمی رنگ و روش پرید.اول باهم سلام و علیک کردیم،

بعد من با طعنه بهش گفتم:ماشاالله از 2-3 هفته پیش بچه تون به دنیا اومد و بزرگ هم شده!

همین طور که داشتم صحبت می کردم،پرید تو حرفم و گفت : داداش! اون جریان یه دروغ بود ،

یه دروغ شیرین،که خودم میدونم و خدای خودم.با سماجت من تسلیم شد و گفت :

 اون روز وقتی وارد رستوران شدم،قبل از هرکاری رفتم دستام رو شستم .

همینطور که داشتم دستام رو می شستم،صدای اون پیرمرد و پیرزن رو شنیدم.

البته اونا نمی تونستن منو ببینن.باخنده باهم صحبت می کردند.پیرزن گفت:

کاشکی می شد کمی ولخرجی کنی و امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم،

 الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم.

پیرمرد در جوابش گفت : ببین اومدی نسازی ها ! قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخوریم

و برگردیم خونه.اینم فقط به خاطر اینه که حوصله ات سر رفته بود. من اگه الان بخوام ولخرجی کنم،

نمی تونم،به خاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده...

همین طور که داشتن با هم صحبت می کردن،گارسون اومد سر میزشون و گفت:چی میل دارین؟

پیرمرد هم بی درنگ جواب داد:پسرم ماهردو مریضیم،

اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از نونای داغتون برامون بیار !

من تو حال و هوای خودم نبودم.تمام بدنم سرد شده بود.احساس کردم دارم می میرم.

رو کردم به آسمون و گفم: خدایا شکرت !فقط کمکم کن.بعد اومدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم

 که اون پیرزن بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره ، همین !

ازش پرسیدم : چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی؟

ما که احتیاج نداشتیم؟گفت:پول غذای شما که سهل بود،من حاضرم دنیای خودم و بچه ام رو بدم

 ولی آبروی یک انسان رو نبرم و تحقیرش نکنم.این رو گفت و رفت.

یادم نمی آد که باهاش خداحافظی کردم یا نه، ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم

 و به در ودیوار نگاه می کردم و مبهوت بودم !

 

منبع : نشریه خانه خوبان ش 45 - سید روح الله مهدوی راد



رکورد بیشترین تماشاگر آسیا دست استقلالی ها
       در پایان هفته پنجم لیگ قهرمانان آسیا، دیدار استقلال و الهلال با 80 هزار و 300 نفر همچنان پرتماشاگرترین بازی این فصل لیگ قهرمانان آسیا است.


تراکتورسازان تبریز نیز در بین 32 تیم حاضر در مسابقات همچنان لقب پرتماشاگرترین تیم را یدک می کشند. تراکتورسازی در دو بازی خانگی خود 121169 تماشاگر داشته که میانگین تماشاگر این تیم در هر بازی خانگی 60584 نفر است. البته تراکتورسازی یک بازی دیگر نیز در تبریز پیش روی دارد که با توجه به حذف این تیم انتظار نمی رود آمار تماشاگرانش از این رقم بالاتر رود.

پس از تراکتورسازی، تیم استقلال با میانگین 43320 تماشاگر در 3 بازی خانگی دومین تیم پرتماشاگر لیگ قهرمانان آسیاست. بعد از دو تیم ایرانی، رده های سوم تا ششم جدول پرتماشاگرترین تیم های آسیایی مربوط به چهار تیم چینی است.

 

 

 

 

منبع:خبرآنلاین